از ناامیدی‌ها

1

کفتری از روی ِ بامی برنمی‌خیزد

آهوان میلی ندارند

تا زنند جستی

یا که بگریزند

ماهیان در تور ِ صیادان گرفتارند

ولی نائی ندارند

که با تقدیر ِ شوم ِ خویش بستیزند

من اما در دلم صد آرزوی ِ کهنه دارم

در میان ِ ابرها

آن دورها

صدها امانت بهر ِ چشمانم پنهان است

ولی کو بال ِ پروازم

2

کنون من را پلیدی خوب می‌پاید

با یک چشم ِ بینا و دهانی تنگ آماده‌ست

تا غرش کند بر ناله‌ی ِ قلبم

و رود جاری ِ سرخ ِ وجودم را بخشکاند

ولی پائی ندارم تا زنم جستی و بگریزم

گرفتارم

گرفتارم

 

3

جهان را از پس ِ پشت ِ قفس دیدن

و چون ماهی میان ِ تور خندیدن

مرا پیغام‌رس باشید

شمایانی که آزادید

به باد اینک سپردم من پیامم را

حدیث ِ دل به ابرها بخشیدم

تا بر خاک ِ خاطرها بیفشاند

شاید سبز گردد خاک و خاکستر

ولی من نیک می‌دانم

آسمان ِ شهرتان هر روز آفتابی ست

نه بادی می‌وزد آن‌جا نه بارانی



به محصوران، محبوسان و اسیران ِ این روزها

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد